تمام اکسیژن شهر را هم که میریختند در این حیاط باز نفسم بالا نمی آمد . این را وقتی فهمیدم که نیم ساعت در هوای سرد لرزیدم و باز نه قلبم آرام شد نه قلبم .
این که من این روز ها فشار خاصی روی قلبم احساس میکنم یک حس کاملا فیزیولوژیکی است . وقتی به این موضوع اطمینان پیدا کردم یک روز صبح بعد از یک کابوس ِ مبهم ، در حالیکه یک درد نا آشنا پنجه انداخته بود روی قلبم و و نفسم مثل حالا _درست مثل حالا _ در یک طبقه از سینه ام گیر کرده بود و بالا نمی آمد ، لبخندی به قلب زدم و دستم را رویش گذاشتم و گفتم : نترسی ها . این تپش تند و این درد و این نفس گرفتگی ، همه اش نشانه های یک جور پختگی است . یعنی تو در سختی ها و مشکلات آنقدر پخته شده ای که حالا میتوانی کم کم تمام روحم را در تپش هایت بروز دهی . هومم .. قبلا ولی گیج بودی و گیج بودم . قلب جان ! یادت هست ؟ هی انتزاعی میگفتم آه قلبم ! و تو گیجاویژ بی هیچ مشکلی آرام میتپیدی . یادت که نرفته ؟ ! هومم....
یک جور حس بزرگ شدگی دارم .
امروز به یک نتیجه رسیدم . تولد همیشه یک امر مثبت نیست . تولد بیجای تنها یک سلول در بدن ، تولد یک سرطان است . و تولد یک سرطان برابر ِ با مرگ است .
میبینی؟ ! من امروز کشف های بزرگی کردم . من کشف کرده ام اگر صدای بلند اما مبهم ِ خنده ای را بشنوم قطعا اول فکر میکنم صدای گریه است و قلبم هوووررری میریزد در چشمم و چشمم هورییی میریزد روی گونه هایم . من کشف کرده ام هر شی ای یک روی خوش دارد و یک روی سگ ! مثلا همین لب تاب . اگر آن روی سگش بالا بیاید ، میزند تمام مطالب باارزشم را دلیت + شیفت میکند . یا تلفن . وقتی روی سگش بالا می آید هرچه talk را میزنم وصل نمیکند . یا میز . روی سگش که بالا می آید هی با لبه ی پایه اش انگشت کوچک پایم را گیر می اندازد و کلی درد میکشم . کفش ، پایم را میزند . اتو ، لباسم را لکه میکند . تلوزیون ، سیگنالش قط است و ...
من خودم هم یک روی خوش دارم و یک روی سگ . من وقتی خوشم قابلیت های زیادی دارم . میتوانم چای دم کنم ، کتاب بخوانم ، غذا درست کنم ، گاهی آنقدر خوشم که پیاز را سرخ هم میکنم . حتی یکبار پیش آمده که از فرط خوشی برای خودم روی ماست نعنا هم ریخته ام .
اما وقتی روی سگم بالا بیاید ...
من هیچ وقت این رویم بالا نمی آید . من به جای این روی زشت ِ پرخاشگر ، یک روی آرام ِ بی حوصله دارم که نمیدانم شبیه چه حیوانی است . فقط میدانم وقتی load شود مرا میبرد و می اندازد یک گوشه از خانه .آن گوشه از خانه یا زیر آسمان است در هوای سرد ! یا پشت مانیتور است در حال تایپ ! یا قبرستان است . که البته قبرستان هنوز خانه ام نشده است ...جاهای دیگری هم هست که الان یادم نمی آید .
مهم نیست البته . مهم اینست که بنویسم تا قلمم خشک نشود .
اگر قلمم خشک بشود یک گوشه از گوشه های خانه کم میشود و این اتفاق دردناکی است.
میفهمی که ؟ ...
Design By : Pichak |